مدخلي بر دين شناسي
مترجم: دکتر همايون همتي
معمولاً گفته مي شود مطالعه ي علمي دين به منزله ي رشته اي مستقل با محقق نامدار آلماني – انگليسي، فريدريش ماکس مولر (1) آغاز شده است و پيدايش و شکل گيري رشته ي اديان و دين شناسي علمي (2) را به وي منسوب مي سازند. هر چند پيش از او نيز تلاشهاي جدي و مؤثري در زمينه ي دين پژوهي به عمل آمده بود و پژوهشگران آثار ارزشمندي در اين خصوص فراهم ساخته بودند، اما سنگ بناي تحقيقات علمي و کاوشهاي تجربي و غيرفلسفي درباره ي دين نخستين بار بدست وي گذاشته شد و پس از وي نيز دانش دين همواره به رشد و بالندگي خود ادامه داده و با شاخه ها و شعبه هاي فرعي و رشته هاي وابسته و يا مستقلي که يافته است در قلمرو علوم انساني و علوم اجتماعي جايگاه والا و ويژه اي به خود اختصاص داده است. بحث اين مقال ارائه فشرده و کوتاهي از زمينه هاي آشنايي با اين رشته است که در ضمن آن برخي از پرسشهاي اساسي دين شناسي نيز مطرح مي شود که براي دانشجويان اديان مي تواند آگاهي بخش و سودمند واقع شود.
راينهولد نيبهور (3) متکلم بزرگ پروتستانت معاصر در جايي اين پرسش را مطرح ساخته است که: راز بقا و دليل ماندگاري دين چيست؟ و پاسخي که خود او داده است چنين است: « دليل آن، اعتماد و توکلي است که دين در فرد ديندار پديد مي آورد و او را در برابر تمامي مشکلات و شرور و مصايبي که زندگي آدمي از آنها پر است آرام و مطمئن و بردبار مي سازد. » پس طبق اين گفته، نقش دين عبارتست از: آرامش بخشي، اعتماد زايي، ايجاد روحيه ي صبر و تحمل، توان بخشي رواني، ايجاد امنيت روحي، حفظ کردن فرد در برابر طوفها و ناملايمات زندگي و تندباد حوادث. و پيداست که چنين بياني در واقع نوعي تعريف کارکردي (Functional ) از دين است و البته تأکيد آن بيشتر بر کارکردهاي فردي دين است تا کارکردهاي اجتماعي و غير آن.
تجلي و بروز و ظهور دين در طول تاريخ و در جوامع و فرهنگهاي مختلف، صورتها و شکلهاي خاصي به خود گرفته است، مثلاً شکل بروز دين و نحوه ي تحقق آن در روستاهاي هند با نيويورک يا کليساي جامع رم در ايتاليا متفاوت است. جامعه شناسان دين به اين مسأله توجه خاصي دارند و در اين زمينه دست به تحقيقات فراوان و متنوعي زده اند. مسأله ديگري که توجه جامعه شناسان دين و متکلمان اديان و حتي پاره اي از فيلسوفان دين را به خود معطوف داشته است مسأله ي نو شدن و تجديد حيات مستمر دين و احياي دائمي آن است. البته احيا و اصلاح دين و دين پيرايي، يک امر ارادي و تصميم خاص مقطعي و کاري اختياري است، نه امري عام و جهانشمول و ضروري و مستمر. اما اين پديده، هر چند اختياري است، اما در مقاطع خاصي از تاريخ بطور مستمر اتفاق مي افتد. به ديگر سخن، پديده احياي دين و تجديد حيات آن هر چند به لحاظ فلسفي نه « دوام » دارد و نه « ضرورت ذاتي » ، اما امري است شدني و تصميم پذير در تاريخ بشري که وقوعي پيوسته و مستمر داشته و در تاريخ اکثر دينهاي جهان رخ داده و مي دهد و قابل مطالعه ي تجربي است. اما تأثيرپذيري دين از سنت و فرهنگ و تحولات اجتماعي يک قوم خاص و به تعبير ديگر نحوه ي ظهور و تحقق آن در جوامع مختلف، امري طبيعي و غيراختياري و تصميم ناپذير است. يعني موضوعي است که بطور طبيعي رخ داده و مي دهد و وقوع يا عدم وقوع آن تابع تصميم و اراده ي افراد يا محدود به جوامع خاصي نيست. اين مسأله تابع قرارداد يا بخشنامه نيست. به اعتقاد جامعه شناسان، دين در ظرف اجتماعي و فرهنگي و بافت قومي خاص، بطور طبيعي رنگ مي پذيرد و تعّين مي يابد و در مقام تحقق – و نه در ذات خود – از آداب و سنن، شبکه روابط اجتماعي، نهادهاي اجتماعي، سليقه و فرهنگ، خصوصيات قومي و زباني و ديگر عوامل بگونه اي تأثير مي پذيرد و درست مطالعه ي همين تنوعات و تأثيرات است که بخش مهمي از وظيفه ي جامعه شناسان دين و مردم شناسان و قوم شناسان دين را تشکيل مي دهد.
دين، در اين تلقي جامعه شناختي، پديده اي است که حيات و مرگ دارد، تحول دارد، ضعف و رنجوري و بالندگي و تکامل دارد. فرزندي است که در طبيعت زاده مي شود و از طبيعت است، اما از طبيعت فراتر مي رود. اين خلاصه و نتيجه ي نگرش جامعه شناسان به دين است که بخشي از علم اديان يا رشته ي دين شناسي را پديد آورده است.
پرسش مهمي که براي دين شناسان و پژوهشگران دين مطرح است اين است که آيا مطالعه علمي دين اساساً امکانپذير است؟ اين پرسش از اينجا پيدا شده که اغلب مؤمنان و پيروان اديان مي پندارند که دين اساساً متعلق و موضوع ايمان است و مطالعه ي علمي آن به منزله ي يک پديده ي عادي از قداست و شأن آن مي کاهد و چنين مطالعه اي درباره ي دين زيانبار و خطرخيز است و مغاير با قداست اديان است. اما دين شناسان معتقدند که شناخت صحيح اديان از آموزشهاي خودِ اديان و مورد تأکيد و تصريح آنهاست و با شناخت درست اديان است که مي توان به نقش و مقام و قداست آنها نيز پي برد، و از همين رو بايد دين را مورد مطالعه علمي دقيق قرار داد.
پيداست که دين را مي توان دو گونه مورد مطالعه و بررسي قرار داد: مطالعه دروني و مطالعه بيروني. مطالعه ي دروني دين خود به دو معنا مي تواند باشد: يکي مطالعه ي مؤمنانه ديندارانه و متکلمانه ي دين که با وجود تعلق خاطر به دين و التزام و پايبندي به آن صورت مي گيرد. ديگري يعني مطالعه ي مضمون و محتوا و پيام دين صرفنظر از پيامدهاي خوشايند يا ناخوشايند تاريخي و اجتماعي و تأثيرات عملي دين در جامعه. اما مقصود از مطالعه ي بيروني، مطالعه ي علمي محض و بدون ديدگاه کلامي و جانبداري و دلبستگي به دين است که همه ي اين انواع مي توانند سودمند واقع شوند و هيچيک جا را بر ديگري تنگ نمي سازد. و نبايد خام انديشانه گمان کرد که يک نوع مطالعه خاص دين ما را از انواع و اصناف ديگر بي نياز مي سازد.
گفتيم که يکي از نظريه هاي رايج در مورد مطالعه ي دين اين ديدگاه است که مي گويد: براي شناخت دين بايد آن را از درون نگريست، يعني اينکه فهم دين تنها براي کسي ميسر و امکانپذير است که دين را از درون بنگرد و خود داراي تعلق ديني و برخوردار از تجربه ي ديني باشد. طبق اين نظريه شناخت عيني و دقيق دين تنها براي چنين کساني ممکن و قابل تحصيل است. در غير اينصورت، تلاش شما براي شناخت دين به اين مي ماند که کسي بخواهد از پشت شيشه تار و زنگار گرفته ي پنجره اي درون اتاقي را بخوبي مشاهده و وارسي کند. تنها نفوذ نور و تابيدن آن به درون اتاق، از صافي شيشه اي شفاف و پاکيزه است که چنان مشاهده اي را ممکن خواهد ساخت. طبق اين مثال، شخص پژوهشگر تا ديندار نباشد دين را نخواهد توانست که شناخت و تلاشهاي او بي ثمر است.
در روزگار ما نظريه ي ديگري در مخالفت با مطالعه ي علمي و عيني و تجربي دين رواج يافته است که طرفداران آن اغلب، مؤمنان و متکلمان و پيروان اديان هستند. به عقيده ي ايشان، مطالعه ي علمي و عيني دين در واقع نوعي تضعيف ايمان و دينداري است و چنين کاري در اين روزگار بلاخير و پرآشوب که آدمي دچار يأس و افسردگي و بي ايماني و سرگشتگي است و بشريت نياز به ايمان و اميد و تکيه گاه امن روحي دارد مي تواند يک فاجعه و مصيبت باشد. طبق اين ديدگاه نبايد گذاشت که دين تبديل به يک موضوع علمي محض شود که درباره ي آن صرفاً تحقيق کنند. دين آمده است تا به نيازهاي رواني و عاطفي بشر پاسخ دهد. با تبديل کردن دين به ابژه ي پژوهش در واقع آن را از خاصيت انداخته ايم و ديگر اثري بر آن مترتّب نخواهد بود. دين براي جهت دادن به زندگي است نه براي تحقيقات علمي. اين نظريه هر چند بسيار ديندارانه و تعبدگرايانه مي نمايد و به مذاق دينداران خوش و شيرين مي افتد، اما با تحليل دقيق، خطاي آن برملا خواهد شد. مطالعه ي علمي دين نمي خواهد جاي « ايمان » را بگيرد، بلکه حاصل آن مي تواند بصيرت بيشتري به مؤمنان دهد و به شناخت آنان در مورد نقش و جايگاه دين در زندگي و جامعه بشري کمک نمايد.
به هر حال در مورد پرسش از امکان و ضرورت مطالعه علمي دين، موضعگيري متفاوتي از سوي دين پژوهان و انديشمندان ابراز شده است که مي تواند سه شکل اصلي آن را در قالب زير ارائه داد:
الف- گذشت از کنار اين پرسش، مسکوت نهادن و عدم توجه به آن.
ب - برخورد سطحي و بسيار محتاطانه و محافظه کارانه با آن .
ج- دفاع و حمايت جدي و عملي از اهميت و ضرورت مطالعه ي عيني و تجربي دين.
الف- مطلوب دانستن تضعيف ايمان بدون تحقيق و از روي عادت محض.
ب- نفي تأثير ويرانگر يا زيانبار مطالعه ي علمي دين ( چنين نتيجه اي لازم نيست و مطالعه ي علمي دين لزوماً موجب تضعيف ايمان نمي شود).
ج- اظهار بي تفاوتي مبني بر اينکه چنين مسأله اي اساساً ربطي به حوزه ي دين شناسي و شخص دانشمند که صرفاً با تحقيق علمي محض سروکار دارد، نداشته و در حوزه ي کار و پژوهش او قرار نمي گيرد.
البته خودِ اين عقيده يک باور فراعلمي است که از طريق علمي محض اثبات پذير نيست. في المثل نمي توان با تحليل صرف رنگ و نقاش و بوم نقاشي به همه ي معناي هنر دست يافت و ماهيت هنر را در جامعيت و کليت آن باز شناخت. دانشمند تجربي نيز بايد بداند که عقايد و گزاره هايي را که از طريق علمي محض بدست مي آورد. همه ي معاني را در مورد همه ي اشياء و موجودات و حقايق جهان هستي در اختيار او قرار نمي دهند. بلکه در صورت صحت و درستي تنها بخشي از حقيقت را درباره ي بخشي از کل واقعي به او مي دهند.
در فضاي دين شناسي معاصر، رفته رفته اين اعتقاد که علم تجربي همه کاره و حلاّل تمامي مشکلات است در حال طرد شدن است و ديگراتفاق نظر وجود ندارد که تنها مشاهده گر تجربي مي تواند همه چيز را درباره ي دين فهمد و بشناسد. اما البته اين سخن بدان معنا نيست که مطالعه ي علمي و تجربي دين هيچگونه ارزش و اهميتي ندارد و بايد آن را رها کرد. همچنين بدين معنا نيست که شخص دين پژوه بايد از بررسي و آزمون کامل موضوع مورد مطالعه اش يکسره دست فرا شويد.
اگر به مثال قبلي مان درباره ي پنجره ي زنگار گرفته و غبار آلود برگرديم و لختي تأمل کنيم و بخواهيم دقيق تر سخن بگوييم، بايد گفت که اساساً درون اتاق را جز از درون اتاق نمي توان ديد و نمي توان از پنجره يا روزنه اي تنگ و غبار گرفته « درون اتاق » را ديد. به ديگر سخن، از بيرون فقط مي توان بيرون را ديد. نگاه دروني مستلزم به درون رفتن است.
در عين حال اين سخن که: « تنها کسي مي تواند دين را بفهمد که بدان پايبند است و التزام عملي دارد » نيز سخني افراطي و مغالطه آميز مي نمايد. اين پندار خطاآلود رايجي است که بسياري کسان گرفتار آن هستند و چنين گمان مي برند که تنها عاملان به دين اند که مي توانند آن را بشناسند و براي دين شناس بودن بايد ديندار بود. اين سخن درست به نظر نمي رسد، زيرا ديگران که دين ندارند يا به دين ديگري ملتزم هستند مي توانند نگاههاي ديگري به دين ما بيفکنند و حتي شکاکان و بي دينان که باوري به دين ندارند مي توانند مطالعات ديگري درباره ي دين داشته باشند که چه بسا ما دينداران به سبب آغشتگي به دين و ريشه داري در سنت و تعلق خاطري که به دين داريم از آنگونه نگاهها و نگرشها عاجز باشيم. البته اين نکته نيز کاملاً درست است که در دين امور و ابعادي هست که فهم آنها فقط نصيب عاملان و باورمندان بدان دين مي شود، همچنانکه در دين رازي و اسراري هست که عقل را ياراي پي بردن بدانها نيست و فهم آنها مشروط به برخورداري از ايمان کامل و بهره ي دلهاي پاک و نيالوده و مقرب به خداست.
شخص دين پژوه نبايد درباره ي هيچيک از اين نگاهها و نگرشها پيشداوري نمايد، زيرا داده هاي حاصل از هر يک از اين نگرشها ممکن است براي تدوين و تکامل نظريه ي ديني او مفيد و کارساز واقع شود.
امروز نيز همچنان مسأله ي « مطلوبيت » مطالعه ي تجربي و عيني دين بيش از مسأله ي « امکان » آن مورد بحث و مناقشه است .
مسأله ي تعريف دين
برخي دين شناسان نظر به مشکلاتي که تعريف دين را احاطه کرده و آن را امري دشوار و مناقشه انگيز ساخته است، مسأله تعريف دين را « خان اول » در وادي هفت خان دين شناسي ناميده اند و در واقع همه ي تعريفهاي عرضه شده بگونه دلبخواهي اند. تعريفها در واقع ابزارهايي هستند که مي توان بگونه هاي مختلفي آنها را بکار گرفت. در هر تعريف، مشابهت ها و تفاوت ها مورد اشاره قرار گرفته و يک جنبه بيش از بقيه ي جوانب مورد تأکيد واقع مي شود.يکي از عوامل مشکل زا در تعريف دين، دشواري فرق نهادن بين دين و غير دين يا معيار تمايز امر ديني از غير ديني است که ما بعداً در همين مقاله بطور خلاصه بدان خواهيم پرداخت.
انواع تعريف هاي دين
براي دين، مثل بسياري از امور و پديده هاي ديگر انواعي از تعريفهاي متفاوت ارائه شده است که در زير فهرست فشرده و کوتاهي از آنها ارائه مي کنيم و تفصيل و داوري پيرامون آنها را به مقاله اي مستقل در اين باب موکول مي نماييم. معمولاً تعريف دين بر پايه ي يکي از اين چهار امر صورت پذيرفته است: بر پايه ي ارزش، بر پايه ي ماهيت آن، بر پايه ي وجه مشترک ( ماهوي، ارزشي ) و بر پايه کار ( فونکسيون ) و بهمين سبب فهرست متنوعي از تعريفهاي دين پديد آمده که خلاصه اي از آن در زير مي آيد:
1- تعريفهاي هنجاري ( ارزشگذارانه = Valuative = Normative
2- تعريفهاي توصيفي يا ماهوي ( غير ارزشگذارانه = Descriptive = Substantive )، مثل تعريف معروف تيلور: « دين يعني عقيده داشتن به موجودات مجرد ».
3- تعريفهاي کارکردي ( functional ) که انواع کارکردها را مورد اشاره قرار مي دهند، مثل کارکردهاي: فردي، اجتماعي، مثبت، منفي، موقتي و متغير ( ناپايدار ) ، ماندگار ( پايدار و ثابت و دائمي ) .
4- تعريفهاي مختلف يا مرکب ( compound = complex ) مثل تعريفهاي: ماهوي – ارزشي، توصيفي – هنجاري.
ماهوي يا تصيفي، عقايد و اعمال ديني اصلاً مورد ارزيابي قرار نمي گيرند و پيرامون آنها داوري نمي شود، بلکه بيشتر به کارکرد و نقش و تأثيرآنها و گاه نيز به مقايسه ي آنها با موارد مشابه پرداخته مي شود. در تعريفهاي توصيفي، دين بيشتر به عنوان يک « نظام فرهنگي » يا « پديده ي تاريخي » يا « نهاد اجتماعي » مورد بحث قرار مي گيرد و اموري همچون مناسک ديني، عقايد ديني، متون مقدس، ساختار گروههاي ديني و مسايلي از اين قبيل مورد توصيف و مقايسه واقع مي شوند.
اينگونه تعاريف از دين دقيقاً به ما مي گويند که مثلاً دين بودا، دين يهود يا دين آرونتايي چه هستند. تعاريف ماهوي و توصيفي دين براي کساني که دين را به عنوان يک پديده و واقعيت تاريخي – فرهنگي مي نگرند بسيار ارزشمندند اما از نظر کلامي و براي کساني که به دين به عنوان يک پديده ي فراطبيعي و ماورايي و فوق تاريخي و فوق بشري نگاه مي کنند ارزش چنداني ندارند.
برخي دين شناسان و جامعه شناسان دين بر اين باورند که تعريفهاي توصيفي دين براي مطالعه ي جوامع ثابت و غير متحول ( Stable ) سودمندترند تا براي مطالعه ي جوامع متحول و تغيير يابنده ( Changing )، زيرا در جوامعي که دائماً دستخوش تحول و دگرگوني اند، خودِ دين در فرآيند تحول دچار تغيير خواهد شد و همين تحول مستمر و دايمي آن، تعريف کردن آن را با دشواري مواجه مي سازد. اما در مورد بررسي کارکرد دين چه در جوامع نامتحول و چه در جوامع تحول يابنده تعريفهاي توصيفي و ماهوي دين، بطور يکسان سودمند و کارسازند.
در تعريف دين بايد اين عقيده را کنار گذاشت که تنها يک تعريف « درست » وجود دارد که مي تواند براي همگان رضايت بخش باشد همانگونه که تعريف يک گياه شناس، يک هنرمند، يک باغبان و يک فرد عادي از « درخت » متفاوت است در مورد دين نيز چنين است.
تعريف کارکردي دين
لذا بايد در مورد تعريف دين از تنوع آرا استقبال کرد و از تلاش براي تعريف واحد و ثابتي براي دين که استاندارد باشد چشم پوشي کرد. به دلايل بسياري که به برخي از آنها پيشتر اشاره شد، از نظر بسياري از جامعه شناسان معاصر تعريف کارکردي دين سودمندترين تعريفهاست. پاره اي کسان ممکن است که تعريف دين بر پايه ي ارزش آن يا « گوهر دين » را ترجيح دهند، اما اگر قصد تحليل و تبيين دين در ميان باشد بايد بر روي مصداق و مقام تحقق تکيه کرد. رشته اي مانند دين شناسي تطبيقي که مي خواهد شباهتها و تفاوتهاي موجود بين اديان را مورد مطالعه و بررسي قرار دهد، ناگزير بايد به مسأله ي کارکرد توجه کند. اين موضوع بويژه آنگاه اهميت مي يابد که پژوهشگر بخواهد به پرسشهايي در مورد تأثير دين بر منش و شخصيت آدمي پاسخ دهد و يادين را به عنوان جنبه اي و بُعدي از هويت اجتماعي و وجود جامعه مطالعه نمايد. نمي توان دين را بدون مطالعه ي رفتار، فرهنگ و نظامهاي اجتماعي ( به اصطلاح پارسونز « شبکه روابط متقابل » ) مطالعه کرد. بايد همواره به تأثير متقابل دين و عوامل ياد شده توجه داشت.در تعريف کارکردي دين بايد توجه داشت که کارکردهايي که براي دين معرفي مي شود به معناي آن نيست که حتماً دين در مقام عمل هم هميشه اين کارکردها را نشان مي دهد و بگونه اي موفقيت آميز آنها را تحقق مي بخشد، زيرا در غير اينصورت اگر يک دين خاص، کارکردهايي را که طبق تعريف، از آن انتظار مي رود محقق نسازد، ديگر اصلاً دين نخواهد بود. همچنين معرفي کارکردهايي براي دين ضرورتاً بدين معنا نيست که تحقق آن کارکردها براي تعريف کننده هم مطلوب است و يا در پي انجام يافتن يا نيافتن آنهاست.
نکته مهمي که امور مورد توجه دين شناسان قرار گرفته است اين است که آيا در صورت ارائه تعريفي کارکردي از دين، اين کارکردها مختص و منحصر و مخصوص به دين است يا مي توان از امور ديگري هم تحقق آنها را انتظار داشت؟ به ديگر سخن، آيا نقش دين، نقشي بي بديل و جايگزين ناپذير و يگانه است؟ يا اينکه دين هم داراي رقيبان و جانشيناني است که مي توانند همان کارکردها را داشته باشند همان نقشي را ايفا نموده و همان انتظارات را برآورده سازند؟
به اعتقاد برخي دين شناسان معاصر و جامعه شناسان دين که کارکردگرا هستند، دين به هيچ وجه پديده اي انحصاري و بي همتا و بي بديل نيست، بلکه چندين رقيب و جانشين دارد.
پل تيليخ (4) در تعريف دين گفته است که: « دين آن چيزي است که با تعلّق واپسين يا علاقه ي غايي بشر سروکار دارد. » و رابِرت بِلاّ (5) دين را اينگونه تعريف نموده است:
« دين مجموعه اي است از صورتها و اعمال نمادين که آدميان را با وضعيت غايي هستي مربوط مي سازد. »
اين تعريف مي تواند نقطه ي آغاز خوبي براي يک تعريف کارکردي از دين باشد.
هر چند در مورد علائق غايي بشر اجماع و توافق عام وجود ندارد اما اين پرسشها بطور قطع در شمار پرسشهاي غايي آدمي هستند: تکليف ما در برابر مرگ چيست و با مرگ چه بايد کرد؟ آيا زندگي به رغم مشکلات و رنجها و ناکاميهاي توانفرسا و خُرد کننده اش معنايي هم دارد؟ وظيفه ي ما در برابر عوامل خطرساز و تهديد کننده ي زندگي مان چيست؟ چگونه مي توانيم بر احساس دشمني و خودکامگي و خودمحوري مان که زندگي جمعي را به خطر مي اندازند فايق آييم؟
اين پرسشها ريشه هاي ستبري در وجود ما دارند و بيان کننده ي نيازهاي عميق عاطف ما بوده و از عمق وجود ما به عنوان يک فرد و به عنوان عضوي از جامعه نشأت مي گيرند. (6)
هيچ يک از اين امور، انتزاعي و ذهني نيست، بلکه ريشه در واقعيت دارد: مرگ عزيزان، شکست در تحقق خواسته ها، دشمني و درگيري با ديگران و تضادهاي اجتماعي که موجب عدم تحقق هدفها مي شوند، همگي حقيقت دارند و دين بايد نظامي فکري و عقلاني براي تفسير اين امور و پاسخ به اين پرسشها ارائه دهد، اما نبايد به اين پرسشها صرفاً به عنوان مجموعه اي از سؤالات فکري محض بنگرد بلکه بايد نخست و پيش از همه آنها را به عنوان تجلي نيازهاي عاطفي بشر در نظر بگيرد.
بدينسان است که مي توان دين را به عنوان مجموعه اي از عقايد و اعمال تعريف کرد که گروه مردم از طريق آن به مبارزه بر عليه مشکلات غايي حيات آدمي بر مي خيزند. دين بيانگر اين حقيقت است که آدميان نمي خواهند تسليم مرگ شوند و در برابر ناکامي و شکست سرخم کنند و نمي خواهند اجازه دهند تا دشمني و خصومت و ستيزه روابط انساني سالم آنان در جامعه را در هم بشکند و نابود کند.
گرايش به دين از ديدگاه فردي گوياي دو واقعيت و عقيده ي عمده است: يکي اين اعتقاد که شر، رنج، پريشاني و اضطراب و بي عدالتي واقعيات ريشه دار و ثابت زندگي و وجود آدمي هستند، ديگر اين عقيده که مجموعه اي از اعمال و عقايد مرتبط و بهم پيوسته ي مقدس وجود دارند که دلالت دارند بر اينکه آدمي قادر است که در نهايت از اين رنجها و ناکامي ها خلاصي يابد و به نجات و رستگاري نايل شود.
تقريباً تمامي انسانها اين درد و رنج ها و ناملايمات را در طول زندگي خود احساس مي کنند. زندگي آميخته و توأم با رنج و ناکامي است. اما همين رنجها و دشواريها و شکست ها براي برخي کسان گرانقدرترين و مهم ترين تجربه ي زندگي بشمار مي رود. و بسيار حساس و معنادار و سودمند تلقي مي شود. آنان اين حوادث تلخ و اندوهبار را که براي ديگران فقط رنج آور است، هرگز بي معنا تلقي نمي کنند، بلکه راهي بسوي رستگاري مي دانند. از نظر ايشان راه رستگاري از ميان موانع و مشکلات و مصايب و بلاها مي گذرد. عقايد و مناسکي که به شکل مجموعه اي در قالب يک نظام کم و بيش منسجم، دين را تشکيل مي دهند در واقع عبارتند از تجليات عقيده، و رفتار کساني اند که مشکلات بي شمار زندگي را وسيعاً لمس کرده اند، نسبت به حادثه ي غمبار مرگ کاملاً حساس بوده اند و رنج ناکامي و شکست و دشمني و محروميت را بارها با همه ي وجود خويش احساس کرده اند. و دين براي همه ي اين تلخکاميها و ناملايمات « راه حل هايي » ارائه مي دهد و احساسات آدميان را تلطيف و تصعيد کرده و تعالي مي بخشد و آرامشي در روان مؤمنان و پيروان دين پاسخ دادن به نيازهاي عاطفي بشر است.
نکته مهم ديگري که در تعريف دين بايد در نظر گرفته شود و خود مشکلاتي را توليد مي کند اين است که در تعريف دين، تعريف چه کسي را بايد اساس و مبناي کار قرار داد؟ به عبارت ديگر در ميان تعريفهاي متنوع و گوناگون، توصيف و تشريح چه کسي را بايد اصل قرار داد؟ يا چه کسي صلاحيت تعريف کردن دين را داراست؟
مسلماً دين عوام و توده ي معمولي مردم با علايق خاص و استعداد و قابليت محدودي که دارند با دين خواص و فرهيختگان و پارسايان و متخصصان متفاوت است. مثلاً در مورد برخورداري از تجارب ناب عرفاني و رسيدن به کمالات و مقامات بلند معنوي قابليت ها به هيچ وجه يکسان نيست. همه استعداد سلوک عرفاني و عارف شدن را ندارند. اين توفيق تنها روزيِ پاره اي از خواص و مقدسان است.
بنابراين در هر تعريفي که از دين عرضه مي کنيم بايد مشخص سازيم که داريم دين را به عنوان يک نظام صوري انديشه بکار مي بريم، يا از دينداري مؤمناني که به شدت تعبّد و تقيّد و التزام شرعي دارند سخن مي گوييم و يا مقصود ما از دين، دين اکثريت و توده ي عوام است، نه دين روشنفکران و متخصصان.
تعريفي که در بالا براي دين ارائه شد تعريفي است رنج محور و تکيه بر شرايط تلخ و شرربار و عبرت آميز زندگي بشر در اين جهان دارد. اما جاي اين پرسش باقي است که آيا جشن و سرور و شادي، تجربه ي زيبايي شناختي، جذبه هاي آرامش بخش و سکرآور شکرگزاري و نيايش براي بهبود وضع زندگي نيز جايي در تعريف دين دارند يا نه؟ اگر به اين حقيقت که دين همانقدر که جنبه هاي غم انگيز و تراز يک زندگي را به حساب مي آورد. همان اندازه به لذت و سرور و آرامش و شادي آدمي نيز اهتمام دارد، اشاره اي نکنيم، تعريف ما از دين، تعريفي ناقص و محدود خواهد بود و حق مطلب را آنچنانکه در خور است ادا نکرده ايم.
در عرصه ي دين و در پرتو ايمان فرد مؤمن هر شکستي تفسير مثبت و پيروزمندانه اي مي يابد. در عرصه ي دين همواره اين اميد و آرزو و اين اعتقاد وجود دارد که به رغم شکست ها پيروزي نهايي فرا خواهد رسيد. پيروزي و کاميابي و موفقيت نيز مانند درد و رنج، بخشي ديگر از ماهيت اساسي هستي بشري و زندگي آدمي در اين جهان را تشکيل مي دهند. اگر رنج و ناکامي واقعيت دارد، پيروزي و توفيق نيز از جمله واقعياتند. به هر حال مسأله ي جشن و سرور، و بزرگداشت اعياد گاه در بين پيروان اديان مناقشاتي را برانگيخته است و برخي آن را تجلي اصلي روح ديني شمرده اند، در حاليکه برخي ديگر آن را نوعي انحراف از حقيقت دين دانسته اند.
کارکردهاي ثابت و دائمي دين
با تعريفهايي که در مورد دين ارائه دادم روشن مي شود که دين بخش تفکيک ناپذيري از زندگي بشر و امر ماندگاري در زندگي آدمي است. زيرا رنجها و مشکلاتي که اشاره شد اموري تغيير ناپذير و هميشگي و دائمي بوده و فرض اينکه روزي فرا برسد که از صحنه زندگي در اين جهان طبيعت بکلي نابود شده و از ميان بروند، فرضي محال است. زندگي بشر بر روي اين کره ي خاکي و در اين جهان مادي سراسر با رنج و درد و مشکلاتي آميخته است و به زبان فلسفي نقص و « امکان » و محدوديت و عدم و زوال و تغيير، لازمه ي ماهيت اين جهان است و نحوه ي وجود اوست و هيچگاه از وجود امکاني آن قابل تفکيک و جدايي نبوده و نخواهد بود. با توجه به اين نکته، نقش دين نيز نقشي پيوسته و ثابت و دائمي خواهد بود، زيرا تنها دين است که به مسايل غايي بشر پاسخ مي گويد. جامعه اي که افراد خود را براي رويايي با مشکلات غايي و حل آنها آماده نکرده باشد، آينده و بقايي نخواهد داشت و محکوم به نابودي است.دين، تلاش جاودان آدمي است براي حل مشکلات غايي. و اين تلاش و اين گرايش جاودانه باقي خواهد ماند. البته تذکر اين نکته لازم است که هدف دين و کارکرد آن تنها منحصر به حل مسايل غايي بشر نيست. تلاشهاي عقلي نيز در همه ي جوامع از اهميت خاصي برخوردارند. اما همچنان که گفتيم، حتي در ثروتمندترين جوامع که وضعيت بهداشتي بسيار مطلوبي نيز دارند باز درد و رنج، عدم امنيت خاطر و درگيري و ستيزه جويي وجود دارد و بين واقعيت ها و آرمانهاي افراد جامعه شکاف عظيمي هست که تنها دين مي تواند آن را پر سازد و قدرت و توان تحمل مشکلات و مصايب را به آن بدهد و از حرص و طمع آنان بکاهد و نيازهاي آنان را تعديل نمايد و به آنان بشارت دهد که سرانجام زماني فرا خواهد رسيد که رنج و درد و شرور از بين خواهد رفت. ( هر چند اديان بنا به تفاوتهاي زماني و مکاني و فرهنگي در انجام اين نقش با يکديگر تفاوتهايي خواهند داشت و روشها و معيارها و نحوه ي عمل آنها متفاوت خواهد بود. )
دين در چنين تلقي و برداشتي ابزاري خواهد بود براي پاسخ به نيازهاي عاطفي و تعديل رفتار و حفظ تعادل رواني افراد جامعه، دين در اين معنا تلاشي است براي توضيح آنچه که از هيچ طريق ديگري قابل توضيح نيست، کسب توان و قدرت است در هنگامي که همه ي قدرتها شکست خورده اند، کوششي است در جهت محو و نابود ساختن بشر و رنج و ناکامي در حاليکه همه ي عوامل ديگر در حذف و محو آنها ناکام مانده اند. هنگامي که همه ي ياوران و مددکاران عاجز گشته اند، هنگامي که آسايش و آرامشي از زندگي رخت بربسته است، دين مي تواند يار آدمي باشد و به او توان چيرگي بر مشکلات و تحمل دردها را بدهد و با نيروي ايمان او را آرام سازد.
بسياري از مردم دين را براي پاسخ به همين مشکلات غايي و تحمل ناکاميها پذيرفته و به تعبير راينهولد نيبهور « دژي از اميد بر لبه ي پرتگاه نوميدي ساخته اند ».
دنلپ (7) دين را اينگونه تعريف مي کند: « نهاد يا چهره اي از فرهنگ که در جهت خدمت به آدمي نقشها و کارکردهايي دارد که از هيچ نهاد ديگري ساخته نيست. » اين تعريف هر چند که سودمند است، اما چنين مي نمايد که در آن توجه کمتري به کارکردهاي ثابت و دائمي دين مبذول گشته است. در اين تعريف آشکارا برکارکردهاي جايگزين ناپذير و بي بديل تأکيد شده است. از دين کاري ساخته است که از هيچ چيز ديگر ساخته نيست. دين امري ماندگار در زندگي بشر است که هرگز احتمال محو تدريجي آن در ميان نيست. دين هميشه باقي و برقرار است و اهميت خود را در زندگي آدميان همچنان حفظ خواهد کرد زيرا بي همتا و جانشين ناپذير است. مالينوفسکي (8) حقيقت جاودانه و جايگزين ناپذير دين را چنين مورد تأکيد قرار داده است:
« نکته اساسي و مهم براي ما آن است که بدانيم دين در جايي به ايفاي نقش مي پردازد که دانش بشري ناکام مي ماند. مراسم ديني هر چند که بر عوامل فوق طبيعي تکيه مي کند، اما هيچگاه تأثير تلاشهاي عملي آدمي را نفي نمي کنند. انجام مناسک به دليل غفلت از علوم بشري نيست بلکه به دليل آگاهي از محدوديت آنهاست. دين داراي قلمرو خاصي است که علم و فن و فلسفه و تجربه را ياراي ورود بدان قلمرو نيست. »
در سخن مالينوفسکي بر جدايي و استقلال دين از علوم و معارف بشري تأکيد شده است و او قلمرو دين را قلمرو معجزات و کرامات و امور فوق طبيعي ( Supernatural ) دانسته و از اين حيث دين را با جادو و عرفان هم ارز گرفته است.
پاره اي از محققان و دين پژوهان معاصر بر اين سخن مالينوفسکي خرده گرفته اند و اين جدايي بين دين و علوم بشري و فلسفه را رد کرده اند. برخي نيز عقيده او را در مورد بقا و ماندگاري دين نوعي پيشگويي غيرعلمي تلقي کرده و ديرپايي نهاد دولت و خانواده را مثال آورده اند. اما سخن مالينوفسکي در مورد جدايي دين از علوم بشري هر چند تأمل انگيز است حاوي عناصري از حقيقت نيز هست. تأکيد او بر نقش بي بديل دين و کارکرد مناسک ديني، تأکيد درست و بجايي است، هر چند که همه ي داوريهاي او درباره ي دين نزد ما پذيرفتني نيست مثلاً مقايسه ي دين با نهادهايي مانند دولت و خانواده نيز از جهاتي نادرست و قياس مع الفارق است.
ويليام جيمز (9) نگرشي روانشناسانه به دين دارد و بيشتر به کارکردهاي رواني دين توجه کرده و معتقد است که دين مي تواند تحمل رنج ها و بلاها و دشواريهاي زندگي را بر ما هموار سازد، زيرا اساس دين بر تسليم و گذشت و ايثار است. بنابراين دين مي تواند امور ناخوشايند را براي ما خوشايند ساخته و توان تحمل ما را در برابر مشکلات افزايش دهد. طبق تعريف ويليام جيمز، دين نوعي تلاش و کوشش و اقدام و عمل است. اين تعريف روانشناسانه از دين هر چند گوياي حقيقتي است و يکي از کارکردهاي مهم دين را در زندگي بشر بيان مي دارد. اما آشکارا دين را به امور رواني محدود ساخته و از ابعاد فرهنگي، اجتماعي، اعتقادي، معرفتي دين غفلت نموده است، لذا در نهايت تعريفي يکسويه و محدود است و نمي تواند نشانگر کليت دين باشد.
مشکلي که در تعريف کارکردي دين وجود دارد اين است که در چنين تعريفي حد و مرز دين مشخص نيست و در آن نقطه ي خاصي وجود ندارد که بتوان گفت دين از اين نقطه آغاز شده و بدين نقطه ختم مي گردد. در جامعه هايي که از تنوع ديني و تحول سريع برخوردارند پرسشي مطرح مي شود که آيا نظامهاي شخصي عقيده و عمل را نيز مي توان دين ناميد؟ يا اينها نيز تلاشهايي در جهت انجام وظايفي ديني اند يا خير؟
به اعتقاد نگارنده، پاسخ اين پرسش منفي است. البته اينکه گفته مي شود « دين فلان کس، شغل اوست » يا اينکه: « او خود را وقف کشف درمان سرطان نموده است » که معنايش اين است که اينکار براي او به منزله ي دين است. در اين قبيل موارد مي توان از جنبه ي ديني داشتن شغل و حرفه سخن گفت نه از دين بودن آنها. اما يک دين کامل، يک پديده ي اجتماعي است، پديده اي جمعي و مشترک است که بسياري از نقشهاي مهم آن تحقق بخشيدن به تعامل گروههاست. دين هم از احساسات جمعي نشأت مي گيرد و هم راه حل هايي را که عرضه مي کند عمدتاً خصلت اجتماعي دارند و اين ويژگي ريشه در اين حقيقت دارد که انسان حيواني اجتماعي و گروه زيست است.
مسايلي که دين درباره ي آنها بحث مي کند و کانون دين را تشکيل مي دهند در اصل مسايلي غايي و جمعي اند زيرا بر جامعه ي بشري تأثير مي نهند. حتي مسأله ي مرگ نيز اساساً يک مسأله ي فردي نيست، بلکه يک بحران جمعي و گروهي است که گسيختن شيرازه خانواده و جامعه را موجب مي شود. يواخيم واخ (10) معتق است که همه ي اديان، به رغم تفاوت هايي که دارند در سه صفت و جنبه ي کلي و فراگير مشترک هستند: جنبه ي نظري، نظام عقايد، جنبه ي عملي، نظام پرستش، جنبه ي اجتماعي، نظام روابط اجتماعي، هر جا اين سه صفت با هم وجود داشته باشند، مي توان گفت آنجا يک دين وجود دارد، اما اگر هر سه خصلت با هم موجود نباشند، تنها مي توان از گرايشهاي ديني و عناصر ديني سخن گفت، نه از يک دين کامل. هر چند به ظاهر چنين مي نمايد که از نظر انسان جديد جنبه ي نخست، يعني نظام اعتقادي نقش بيشتري در دين ايفا مي کند و گوهر دين را مي سازد، اما قوم شناسان و شواهد مربوط به ريشه شناسي لغات نشان مي دهند که جنبه هاي پرستش و روابط اجتماعي جنبه هاي اساسي تر دين هستند و نظام اعتقادي و جنبه هاي نظري بعداً پيدا شده و نسبت به آندو متأخر بوده و نيازهايي که بعداً پيدا شده موجب ضرورت يافتن وجود آنها شده است. ريشه ي لغوي واژه دين در زبان انگليسي از واژه لاتين religare به معناي بستن و پيوند زدن يا از religere به معناي رنج ديدن و سختي کشيدن گرفته شده که در هر دو حال بر انجام مناسک و هويت گروهي تأکيد مي کند. طبق شهادت اغلب مردم شناسان، اين اعمال ديني و مناسک است که بيش از عقايد، در جوامع امِّي و ابتدايي جايگاه و نقش حياتي دارد و موجب انسجام جامعه مي شود. البته در جوامع پيشرفته و برخوردار از سواد و فرهنگ، جنبه هاي مناسکي دين اهميت کمتر مي يافته و به اعتقاد متخصصان، جستجو براي توضيح و تفسير نظري عناصر و عقايد ديني غلبه و رواج بيشتري مي يابد.
بهرحال، اهميت رشد يابنده ي جنبه هاي اعتقادي دين نبايد ما را به کج فهمي و سوء تفسير در مورد ماهيت نظام فکري دين مبتلا سازد.
در دين، فرضيه هاي نيرومند و فراباورها و استنباطهايي وجود دارد که از حيطه ي پذيرش عقل و واقعيتهاي ملموس و محسوس فراتر مي رود. آدمي در برابر نيازهاي ديني اش موجودي آرام و رام نيست، بلکه سرشار از شورمندي و اشتياق است. به گفته دورکهايم: (11) « علم، جزء نگر و ناقص است، رشد و گسترش آن کُند است و هرگز پايان نمي يابد، اما سير زندگي نمي تواند منتظر بماند. بنابراين نظريه ها و انديشه هايي که قرار است بشر را به زندگي و عمل دعوت کند ناگزيرند از علم فراتر رفته و کاستي آن را جبران نمايند. »
آيا مي توان نظامهاي اعتقادي خداناگرا را نيز دين خواند؟
از ديدگاه کارکردي، آنچه در دين اهميت دارد، دينداري است نه عقيده داشتن. حتي نگاهي سريع به آنچه ما دين مي ناميم مي تواند بخوبي تنوع اين پديده را باز بنمايد. تنها توجهي که براي اين تنوع چشمگير مي توان ارائه داد اين است که همه ي اين انواع عقيده، پرستش، نهاد و سازمان ديني، شکلهاي متفاوتي از تجلي يک حقيقت واحدند و با مسايل مشترکي ارتباط دارند. به گفته ي پل تيليخ: « ما همگي تحت يوغ دين قرار داريم، و گاهي تلاش مي کنيم تا عقايد و آموزه هاي کهن يا نوين را کنار بگذاريم و خود را از قيد دين رهايي ببخشيم، اما پس از اندک زماني دوباره به دين رجوع نموده و خود و ديگران را به بندگي آن در مي آوريم. » بسياري از اشخاص « بيدين » البته به چنين بياني اعتراض خواهند کرد، زيرا آنان به اعتقاد خود صريحاً عقايد ديني، شکلهاي پرستش و عضويت و مشارکت در هر گونه جوامع و اجتماعات ديني را رد مي کنند. بحث بر سر اين نکته نامعقول است، زيرا آنان با تعريف خاصي که از دين دارند، هرگونه اعتقاد و عمل ديني را رد کرده و مدعي هستند که « بيدين » بوده و خود را نيز در اين ادعا بر حق مي دانند. اما با توجه به ديدگاه تيليخ و معناي گسترده اي که او براي ايمان و دين قايل است، مي توان گفت که چنين افرادي هر چند از اديان رايج بريده اند، با اينهمه ديندارند و به نوعي عقايد غايي معتقد هستند. چنين کساني خواه ناخواه داراي علائق غايي بوده و نياز به حمايت عاطفي دارند و از نهادها و اعمال و مراسم خاصي اين حمايت عاطفي را کسب مي کنند و با گروه يا گروه هايي نيز منافع و علايق مشترک داشته و براي تحقق آنها نيز سعي و تلاش مي کنند. اين حقيقت در مورد همه ي نهضت هاي سياسي روزگار ما صادق است. في المثل، امروزه از نظر ناظران و تحليل گران بسياري، کمونيسم نوعي دين بشمار مي رود و خصلتي ديني دارد. همچنين صاحبنظراني که عنصر ديني موجود در ناسيوناليسم و قوميت گرايي را انکار کنند بسيار اندکند. اين ايدئولوژيها در جوامعي که از تنوع ديني برخوردارند نقش يک دين را بازي مي کنند. (12) مثلاً در ناسيوناليسم، ايمان، نهادهاي مخصوص، اعمال مناسکي و سازمانهاي خاص وجود دارد که بسيار شبيه به عناصر و عقايد و نهادهاي ديني هستند. اين صرفاً ملي کردن دين نيست، بلکه در واقع ديني کردن ملت است.طبق ديدگاه بسياري از روشنفکران جديد، نهضت هاي سياسي سکولار جديد را مي توان نوعي دين بشمار آورد. ديدگاه فراطبيعي نسبت به جهان براي آنان بي معنا شده است. آنان مغرورانه به نگرش دنيا گراي علمي دل بسته اند و گمان دارند که علم براي حل تمامي مشکلات بشر کافي است. اين کسان علم را نوعي دين و جايگزيني مناسب براي دين مي دانند. از همينجاست که علم پرستي به صورت يک ايدئولوژي درآمده و دين بسياري از دانشمندان روزگار ما شده است. اما آشکار است که در علم، چيزي مقدس و سؤال ناپذير و فوق عقل وجود ندارد، لذا معرفتي علمي همواره قابل ترديد و بحث و چون و چراست و قداستي ندارد. علم نمي تواند معمّاي مرگ را حل کند و مسأله ي شر را توجيه کند و به رنج بشر پايان دهد.
سخن در تخفيف شأن علم نيست، سخن بر سر شناخت درست و واقع بينانه ي آن است. علم نمي تواند مسأله ي نجات و رستگاري بشر را حل نمايد. اما بسياري کسان از سرشيفتگي يا مرعوبيت، علم را به منزله ي يک « شيوه زندگي » و نوعي دين براي زيستن مطرح مي کنند که يادآور تئوري معروف اگوست کنت در مورد « دين انسانيت » است که مقصود او نيز گونه اي دين علمي يا علم را به منزله ي دين برگرفتن بود. ليکن سخن کساني مانند ابراهام مزلو (13) سخت راست مي نمايد که دين از مقوله ي دلبستگي و تعلّق است و علم با تعلّق خاطر کاري ندارد. به همين سبب خطاست اگر کارکرد ويژه ي دين را از علم انتظار داشته باشيم. اين در واقع نوعي محال انديشي است و آرزويي است که هيچگاه برآورده نخواهد شد.
فرق بين دين و غير دين
يکي از دشوارترين مسايل دين شناسي جديد و علم اديان تمايز بين آنچه ديني است با آنچه غير ديني است يا به تعبير ديگر تفاوت بين دين و غيردين است. از سويي دسته اي از انديشمندان با گرايشهاي کارکردي، ايدئولوژيهاي سکولار مانند اومانيسم، مارکسيسم، ناسيوناليسم و مانند اينها را نوعي دين بشمار آورده اند و از سوي ديگر اغلب متکلمان اديان و فيلسوفان دين و دين پژوهان بر خصلت ماورايي، استعلايي، فراطبيعي و فوق دنيوي دين تأکيد کرده اند و گفته اند که قلمرو دين، قلمرو قدسي و مينوي و ساحتي فراعقلاني و فرامادي است. و پيداست که چنين حقيقتي را در ايدئولوژيهاي سکولار نمي توان سراغ گرفت. پس چگونه بايد اين معضل را گشود؟ کليفورد گيرتز (14) از کساني است که کوشيده است تا به اين پرسش پاسخي دهد. او ابتدا دو پرسش را مطرح مي سازد و سپس در ضمن ارائه ي تعريفي از دين مي کوشد تا بدانها پاسخ دهد.آندو پرسش عبارتند از: آيا دين محدود به تعلقات غايي است؟ آيا دين محدود به اعمال فراطبيعي و امور فوق مادي است؟ تعريف گيرتز از دين چنين است: « دين عبارتست از نظامي از نمادها و اعمال که تأثيري درازمدت و ماندگار در انگيزش و اعمال آدميان داشته و در قالب قواعد مدون و کلي در مورد هستي و جهان با چنان نظمي ارائه شده که بگونه ي بيمانندي واقع گرايانه به نظر مي رسد. » البته اين تعريف، يک تعريف بسيار انتزاعي است و مصداق يا مصاديق آن روشن نيست و به دو پرسش ياد شده نيز پاسخي نمي دهد. از همين روست که بسياري از مردم شناسان و نيز جامعه شناسايي مانند آنتوني والاس (15) اعتراف کرده اند که فرق نهادن بين دين و اسطوره و جادو در عمل بسيار دشوار است. اين جامعه شناسان که بر ابعاد مناسکي، اسطوره اي و فراطبيعي دين تأکيد کرده اند نتوانسته اند عملاً و به لحاظ کارکردي تفاوتي بين دين و غيردين قايل شوند و آن را امري بسيار دشوار يافته اند.
اما دين پژوهان معاصر هر چند بر دشواري اين مسأله صحه مي نهند، در عين حال بر خصلت متمايز و بيمانند و جايگزين ناپذير دين تأکيد مي کنند و معتقدند که خصلت و عناصر تشکيل دهنده ي دين از ايدئولوژيهاي بشري و سکولار و نيز از اسطوره و جادو کاملاً متمايز و متفاوت است. اين دين پژوهان مسأله ي مهم « وضعيت بشري » يا موقعيت وجود آدمي در جهان را مطرح مي کنند و مي گويند که آدمي در زندگي خود پيوسته واقعيتهايي مانند شکست، ناکامي، بيعدالتي و رنج را تجربه مي کند. مرگ براي او نيز يکي از دشوارترين و حتمي ترين تجربه هاست. وجود شرور در اين جهان نيز از تجربه هاي دائمي اوست. دين در واقع، تلاش آدمي است براي نسبي نمودن و از مطلقيت انداختن شروري که مطلق انگاشته مي شوند، بدين شيوه که رنج و شر را بخش لازمي از يک خير و نيکي مطلق و بزرگتر معرفي مي کند.
دين به آدمي ديدگاه تازه اي براي نگريستن به مسايل و مشکلات مي بخشد و بدين طريق از تأثير رنج افزا و زيانبار آنها مي کاهد يا ريشه غم و درد را از بُن بر مي کند. دين ترس، ناکامي، دشمني و رنجها را چنان براي آدمي تفسير مي کند که آدمي با نشاط و اميدوار به کام مشکلات فرو رود و براي مواجهه با آنها آماده شود. دين آدمي را از فرديت خويش بيرون مي برد و او را وادار مي سازد تا به روابط اجتماعي، مشکلات ديگران و خير جمعي نيز بينديشد و بکوشد تا ديگران نيز بتوانند به آرمانها و خواستهاي خود برسند. دين از آدم شکست خورده و ترسيده و غم زده و نوميد، موجود اميدوار و با نشاط و خوشبخت و فعال و فداکار مي سازد که در راه ديگر همنوعان آماده ي ايثار است. آدمي که در هماهنگي با جهان و جامعه مي زيد و به تعلقات عاطفي و گروهي خود نيز بگونه اي مناسب مي پردازد. دين از نظر چنين دين شناسايي، نيازهاي ساختاري وجود آدمي را برآورده مي سازد و او را آماده ي تحمل رنج و دشواري و زندگي در جهاني اين چنين فتنه خيز و آشوبناک مي سازد و به او نوعي اعتماد به نفس و آرامش رواني مي بخشد و معماي مرگ و مسأله ي رستگاري را نيز براي او حل نموده و ترس از مرگ و پايان يافتن را از ميان بر مي دارد و در اين نقش هيچ بديل و مانندي ندارد. اينها پاره اي از کارکردهاي ويژه و انحصاري دين اند که هيچ چيز ديگري اعم از فلسفه، علم، ايدئولوژي، جادو و اسطوره نمي توانند موجب تحقق آنها شوند. تفصيل اين نظريه محتاج مقالات ديگري است که نگارش آنها در گرو توفيق است. از خداي بزرگ و توفيق بخش، عنايت و توفيق را طلب مي کنيم. (16)
پينوشتها:
1. F. Max Muller.
2. Scientific Study of Religion.
3. Reinhold Niebhur.
4. Paul Tillich.
5. Robert Bellah.
6. از نظر دين شناسان و متکلمان بزرگي مانند پل تيليخ، رودلف بولتمان، کارل بارث، اونامونو که رهيافتي وجودي به دين و الهيات دارند، انسان عصر حاضر داراي دو گونه مسايل است: مسايل وجودي و مسايل غيروجودي. پاسخ مسايل غير وجودي بر عهده ي علوم بشري است مانند فيزيک، شيمي، زيست شناسي، زمين شناسي، اختر شناسي، روانشناسي، جامعه شناسي، باستان شناسي، تاريخ و ... اما مسايل وجودي و اگزيستانسيل آدمي در قلمرو دين و الهيات قرار مي گيرند. اريک فروم، کارل ياسپرس و ديگران کوشيده اند در آثار و تأليفات خود فهرستي از اين نوع مسايل ارائه دهند، اما به نظر تيليخ مسايل وجودي بشر عبارتند از:
شکاکيت ( Skepticism )، تناهي ( Finitude )، بيگانگي ( Estrangement )، ابهام ( Ambiguity )، معناي زندگي ( Meaning of Life ) به ويژه او از بحران بي معنايي ( Meaninglessness ) مي نالد. تمامي پنج بخش کتاب عظيم و پرآوازه ي سه جلدي او به نام « الهيات دستگاهمند » ( Systematic Theology ) تلاش براي پاسخگويي به همين پنج سؤال است. در کتاب او به نام « شجاعت بودن » که توسط مراد فرهادپور به فارسي ترجمه شده نيز اشاراتي به اين پرسشهاي وجودي مي توان يافت. علاقمندان مي توانند به اين کتاب مراجعه کنند. نگارنده نيز پيشتر در مقاله اي تحت عنوان « رهيافت وجودي به دين » به تحليل اين ديدگاه و طرح اين مسايل پرداخته است که مطالعه ي آن مقاله به مشتاقان و طالبان آگاهي بيشتر دراين زمينه توصيه مي شود.
7. Dunlap.
8. Malinowski.
9. William James.
10. Durkheim.
11. Joachim Wach.
12. اين سخن جاي تأمل فراوان دارد. آيا به صرف اينکه برخي از ايدئولوژي هاي بشري مانند کمونيسم فاشيسم، ناسيوناليسم پاره اي از کارکردهاي شان مشابه پاره اي از کارکردهاي اديان است مي توان آنها را دين ناميد يا نه. مثلاً به صرف اينکه در اين ايدئولوژي ها نيز نوعي قداست بخشيدن به هدفها و آرمانها و يا نوعي اطاعت و انقياد و حالت پرستش نسبت به رهبران وجود دارد موجب مي شود آنها را در شمار اديان تلقي کنيم.
نکته ي مهم در اين خصوص اين است که هر جا پرستش بود، دين نيست و هرگونه پرستشي پرستش ديني نيست بلکه پرستش امر قدسي ( نه اموري که مقدس انگاشته مي شوند از قبيل ملت، جامعه، نژاد، حرفه، خانواده، علم، هنر و ... ) دين است. پس کمونيسم و ناسيوناليسم به معناي دقيق کلمه دين نيستند، بلکه ايدئولوژيهايي بشري اند که حداکثر داراي جنبه اي ديني هستند. به علاوه در اين ايدئولوژيها جايي براي « راز » و « عنصر فراعلاني » که به عقيده ي بسياري از دين شناسان بزرگ معاصر از وجود مميزه و ويژگيهاي اصلي دين هستند، وجود ندارد.
13. Abraham Maslow.
14. Clifford Geertz.
15. Anthony Wallace.
16. منبع اصلي ما در ترجمه و نگارش مقاله ي حاضر کتاب « مطالعه ي علمي دين » تأليف ميلتون بنگر بوده است که مشخصات کتابشناختي آن بدينقرار است:
The Scientifics Study Of Religion, J. Milton Yinger, New York, 1970.
هانس کليم کيت... [و ديگران]؛ (1379)، شناخت دانش اديان، همايون همتي، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}